روی تخته سیاه چشمان

[][][]... کلبه چوبی ...[][][]

روی تخته سیاه چشمان من نوشتی دوستت دارم

وجمله ی تو روی تخته سیاه جان گرفت

و به پرستش رسید

و پرستش اوج یافت و به اشک تبدیل شد...

و اشک جاری شد و تو چون

توان دیدن اشکم را نداشتی صورت ات را برگرداندی

من در این فکرم که گناه تو نیست که از من دوری...

آخر اهورایی را با آدم زمینی چه کار؟

عادت توست که دست نیافتنی باشی و دور از دسترس

چرا که همیشه چیزهای قیمتی نیازمند مراقبتند...

با دست گرم ات اشک هایم را پاک می کنی...

و نمی دانی که با حرارت دست ات حتی می توانی

دریای پر تلاطم وجودم را تبخیر کنی...

وهمچنان نمی دانی که چقدر از عشق لبریزم...

و نمی دانی که بی تو هیچ هم نیستم...

حتی هیچ !!!

وقتی نباشی...وقتی طرح صورتت

آهنگ صدات...احساست...یادت...روبرویم نباشد

وقتی تو حتی خیال هم نباشی...باور کن

باورکن...حتی آن زمان هم می توانم روی آب

نقاشیت کنم.

چون می دانم دوست داشتن تو معجزه ی قلب من است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:44توسط mahsa & morvarid‏ | |